بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله وحده والسلام والصلاة علي من لا نبي بعده.
در آغاز دوست دارم به دو نکته اشاره کنم:
اول: باور به توهين کردن يا لعنت فرستادن ندارم. و ميدانم اين گونه اعمال راه به جايي نمي برند و انسان را به هدف نزديک نمي کنند.
اما بعضى جاها آدم ديگر مجبور مي شود پيروان يک عقيده باطل را نادان بنامد! خصوصاً وقتيکه آنها مقدسات را لعن و نفرين مي کنند حد اقل حق داريم که ايشان را جاهل و نادان بدانيم.
دوم: همزمان با نوشتن اين کتاب کشف کردم که اگر پيروان حق به اندازه هواداران باطل کوشش کنند زبان باطل بسته مي شود و چون دليل ندارد به گوشه اي مي خزد و در ميدان اينهمه جولان نمي دهد!
ولي افسوس که پيروان حق به اندازه لازم سعي نمي کنند و رهروان باطل شب و روز در تلاشند.
دانش جرم شناسي
علم جرم شناسي به انکار يا ظاهرسازي متهمان توجه اي ندارد افسانه سرايي مجرمان ما يا مغرضها نميتواند آگاهان به اين علم را از کشف حقيقت بازدارد.
مثلا در داستان يوسف - عليه السلام - و زليخا مي بينيم:
زليخا مي خواهد يوسف را از راه بدر کند اما يوسف قبول نمي کند زليخا طرح جرمي را مي ريزد درها را مي بندد و يوسف را وسوسه مي کند يوسف همچنان انکار مي نمايد زليخا مي خواهد او را مجبور کند اما يوسف به طرف در ميدود زليخا پشت سرش دويده دستش به پيراهن ميرسد و پيراهن يوسف پاره مي شود در اين لحظه در باز شده و بين دو لنگه در، شوهر زليخا با همراهان ظاهر مي گردد. حالت آشفته زليخا و يوسف نشان از جرمي دارد!
زليخا پيش دستي کرده و مي گويد:
?قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلاَّ أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ?. (سوره يوسف آيه25).
{سزاي کسيکه نسبت به زن تو اراده بدي داشته باشد چيست جز آنکه زنداني يا شکنجه شود!} بيبينيد زليخا چگونه دروغ مي گويد او جرم يوسف را ثابت نمي کند آنرا امري واضح و روشن تر از آفتاب جلوه ميدهد او مرحله بعدي، يعني چگونکي سزاي جرم يوسف را مطرح ميسازد.
ظاهرا در مقابل اين زن مکار، يوسف بازنده است، همه چيز به نفع زليخاست.
او زن است و معمولاً در اين گونه حوادث زن مظلوم است و قاضي خود نيز در اين قضيه ذينفع است، اگر زنش متهم شود آبروي او نيز ميريزد. در مقابل، يوسف موقعيت اجتماعي ممتازي ندارد زبان چرب و نرمي نيز ندارد بسادگي مي گويد: ?هِيَ رَاوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي?. «زليخا از من گناه مي خواست».
اما دخالت هوشمندانه يک همراه عزيز مصر که اتفاقاً ازخويشاوندان زليخا بود صحن را عوض کرد.
?وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ * وَإِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ * فَلَمَّا رَأى قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ?. (يوسف آيه 26تا 28).
وگواهي داد شاهدي از خويشاوندان زليخا که اگر پيراهن يوسف از جلو پاره شده باشد پس زليخا راست مي گويد و يوسف از دروغ گويان است اما اگر از پشت سر چاک باشد پس زليخا دروغ گو و يوسف راست گوست!
شوهر ديد پيراهن از پشت سر پاره شده (همه چيز را فهميد) و به زليخا گفت: اين گناه و مکر توست براستي که مکر شما زنان خيلي بزرگ است.
بدون شک زليخا تا آخر هم گناه خود را نپذيرفت اما دليل تراشي و بهانه سازي او، شوهر را قانع نکرد او شايد گفته بود که يک لحظه يوسف در کشمكش، تصادفا پشت به من کرد و پيراهنش پاره شد و از اين حرفهاي بي دليل که گفتنش آسان است! اما شوهر با هوش تر از اينها بود که ديگر گول بخورد دليل جرم، خيلي قوي بود. اين است فايده دانش جرم شناسي، هر چقدر هم يک طرف طرار و مکار و حيله گر باشد باز شاهد جرم رسوايش ميکند.
در اين کتاب با همين روش دعواي شيعه و سني مبني بر راست يا دروغ بودن غديرخم و جانشيني علي و شکسته شدن پهلوي فاطمه را به محک مي کشيم و بي اعتنا به جار وجنجال و دعوا و مکر طرفهاي دعوا به کمک علم جرم شناسي ثابت مي کنيم که حقيقت چيست و کي دروغ گوست. درست مثل پيراهن پاره يوسف که زبان چرب و نرم زليخا را از تاثير انداخت.
ماجرا چيست؟
اهل تشيع مي گويند: حضرت محمد (صلى الله عليه وسلم) در آخرين سال عمر با برکت خويش به سفر حج رفتند و در بازگشت، کاروان عظيم همراه خود را در محلي بنام غديرخم متوقف کردند و سپس در جمع آنها اعلان فرمودند که الله جل جلاله علي را بعد از من رهبر شما تعيين فرموده اند و علي جانشين من است.
اهل تشيع مي گويند: پس از اين اعلان مردم به علي تبريک گفتند.
به روايت اهل تشيع 70 روز بعد از اين حادثه، حضرت محمد (صلى الله عليه وسلم) دار فاني را وداع گفته و به جهان باقي شتافتند. و اصحاب او بلا فاصله حکم را تغيير دادند و علي را کنار زدند و ابوبکر را بر کرسي خلافت نشاندند، و به اين نيز بسنده نکردند و به خانه علي هجوم برده و در خانه را سوزانده و وارد خانه شدند و به گردن علي ريسمان انداختند و او را کشان کشان به مسجد بردند و در اين گيرو دار پهلوي فاطمه شکست و عمر يا غلام عمر فاطمه را که پشت در گير کرده بود با فشاردادن در له کرد تا آنجا که حضرت فاطمه سقط حمل نمود و جنين شيشماهه اش مرده به دنيا آمد!
به روايت اهل تشيع عمر و يارانش همچنان علي را کشان کشان به داخل مسجد بردند و هر چي سعي کردند علي دست مشت کرده خود را باز نکرد و به همين اکتفا کردند که دست علي به دست ابوبکر بخورد و بيعت انجام گيرد!
پس از اين واقعه بروايت شيعه حضرت علي 25 سال سکوت کرد تا مردم او را خليفه کردند. حالا شيعه چي ميخواهد؟ شيعه مي گويد: لازمه ايمان است که ما حق را از آن حضرت علي بدانيم و ابوبکر و عمر را غاصب به شمار آوريم و از آنها متنفر باشيم!
البته تمام خواست شيعه به اين خلاصه نمي شود. آنها ميگويند در پي آن، لازمه ايمان است که مسلمانان برداشت شيعه از اسلام را بپذيرند. عبادت و دعا، نماز و روزه، حج و جهاد، بر اساس فقه شيعي باشد. و از مردگان صالح حاجات خود را بخواهند و دور قبور آنها طواف کنند!
حالا بيبينيم طرف ديگر دعوا چه مي گويد؟
طرفداران عمر (سني ها) مي گويند: نه خير، اين داستان از پايه دروغ است. نه حضرت محمد (صلى الله عليه وسلم) در غدير خم علي را جانشين خود کرده نه کسي ايشان را مجبور به بيعت کرده نه به خانه فاطمه حمله شده نه پهلوي فاطمه شکسته است. همه اين حرفها دروغ بلکه سه روغ است! و داستاني خياليست پايه و اساس و ريشه ندارد!
حالا آيا به کمک دانش جرم شناسي مي توانيم حقيقت را در يابيم؟ جواب اين است که بدون شک و ترديد بله.
به مدد علم جرم شناسي مي توان دريافت که سني راست مي گويد يا شيعه!
نخست بيايم طرفهاي موثر در اين داستان را مشخص کنيم:
اول= الله جل جلاله که حضرت علي را منصوب کرد.
دوم= حضرت محمد (صلى الله عليه وسلم) که جانشيني حضرت علي اعلام کرد.
سوم= خود حضرت علي.
چهارم= دشمنان حضرت علي به گفته شيعه: (عمر و ابوبکر).
پنجم= عامه مردم يعني مهاجرين و انصار.
ششم= طرفداران علي يعني شيعه ها.
هفتم= طرفداران عمر يعني سني ها.
بعد بيايم به رفتار هر کدام بدقت نطر کنيم. اين ما را به کشف حقيقت رهمنون مي کند.
نقش الله جل جلاله در اين ماجرا اگر حکايت شيعه ها را قبول کنيم آنوقت حق داريم از نقش الله جل جلاله تعجب کنيم و مجبوريم اين سوال را مطرح کنيم که چرا رب العالمين در کلام خود، در قرآن، ذکر صريحي از اين مسئله مهم به ميان نياورده است. چرا از تقسيم ارث گرفته تا داستان اصحاب کهف، تا داستان تولد بچه حضرت زکريا، تا صدها موضوع ديگر موضوعي نيست که قرآن به آن نپرداخته باشد.
اما حرف به اين مهمي (جانشيني علي را ) حرفي که به گفته شيعه در طول و عرض اسلام تاثير دارد را ناديده گرفت و هيچ سخن صريحي در اين باره نيست؟ چرا الله امامي که تا کنون 1200 سال است حکومت مي کند (مهدي) و قرار است به گفته شيعه تا قيام قيامت حکومت کند را قابل نديده که يادي از او کند و نام او را ولو در يک آيه ذکر کند! نام و اسم ذوالقرنين و قصه اش دو صفحه قرآن را پر کرده! چرا از علي ذکري نيست؟
اين سوال را با دو طرف دعوا مطرح کنيم اين جوابها را مي شنويم.
سني مي گويد: نگفتيم، نگفتيم که اين داستان از اساس بي بنياد و دروغ است! اگر علي جانشين پيامبر ميبود حتماً در قرآن صريحاً ذکر ميشد!
شيعه مي گويد: اين درست که نام علي در قرآن ذکر نشده اما به آن اشاره شده و با تاويل مي توان فهميد که حد اقل منظور 140 آيه از قرآن علي است! و براي اين صراحتا ذکر نشده که ترس از آن بوده که مخالفان قبول نکنند و اسلام از بين برود!
سني مي گويد: چه حرفها!! در 100 آيه اشاره شده در يک آيه به صراحت نيامده؟! صراحت را که مردم قبول نکنند اشاره را چگونه قبول مي کنند!! چه حرفها!! ترس از کي بوده؟ چرا قرآن وقتي لات، عزي و منات را بد گفته از کسي نترسيده؟ چرا مشرکين و پدرانشان را وعده به جهنم داده از کسي نترسيده؟ چرا وقتي بر خلاف رواج مسلم عربان، زن پسر خوانده محمد (صلى الله عليه وسلم) را به عقد حضرت محمد در آورده از کسي نترسيده؟ چرا وقتي قبله را از بيت المقدس به کعبه تغيير داده، واهمه اي نداشته؟! چرا وقتي يهود و نصارا را باطل در باطل دانسته از کسي نترسيده؟ چرا وقتي که اعلان کرده مشرکين حق حج کردن را ندارند از کسي نهراسيد؟
چرا وقتي به عربان گفت پدران و مادران شما در جهنم هستند چونکه بر شرک مرده اند از کسي نترسيده؟
شيعه همچنان اصرار دارد که نه خير مسئله جانشيني علي مهم تر بوده و از عمر و ابوبکر ترسيده.
سني مي گويد: قرآن که ترسيده، شما چرا در آذان را روزي سه 3 بار با صداي بلند اعلان مي کنيد! چطور ممکن است که الله در قرآن ذکر نکند و بلال در آذان بگويد: أشهد أن علي ولي الله؟
شيعه مي گويد: اين آذان زمان رسول الله نيست ما بعد ها بخاطر تبرک نام علي را در آذان داخل کرديم!
سني مي گويد: پس در قرآن هم براي تبرک داخل کنيد تا اين آخرين رشته شما با اسلام پاره شود و خيال ما و خيال شما راحت شود و هر کدام راه خود را برويم.
سني ميگويد: در تاريخ يک مورد مشابه نيست که الله اراده اي کند ولي از مردم پنهان نمايد. الله که مصلحت ديده نگويد، پيامبر چرا مصلحت نديده و گفته؟!
خلاصه اين بگو ومگو پايان ندارد حالا شنونده خود قضاوت کند و اگر هنوز سر در گم است بخش بعدي را بخواند.
الحمدلله وحده والسلام والصلاة علي من لا نبي بعده.
در آغاز دوست دارم به دو نکته اشاره کنم:
اول: باور به توهين کردن يا لعنت فرستادن ندارم. و ميدانم اين گونه اعمال راه به جايي نمي برند و انسان را به هدف نزديک نمي کنند.
اما بعضى جاها آدم ديگر مجبور مي شود پيروان يک عقيده باطل را نادان بنامد! خصوصاً وقتيکه آنها مقدسات را لعن و نفرين مي کنند حد اقل حق داريم که ايشان را جاهل و نادان بدانيم.
دوم: همزمان با نوشتن اين کتاب کشف کردم که اگر پيروان حق به اندازه هواداران باطل کوشش کنند زبان باطل بسته مي شود و چون دليل ندارد به گوشه اي مي خزد و در ميدان اينهمه جولان نمي دهد!
ولي افسوس که پيروان حق به اندازه لازم سعي نمي کنند و رهروان باطل شب و روز در تلاشند.
دانش جرم شناسي
علم جرم شناسي به انکار يا ظاهرسازي متهمان توجه اي ندارد افسانه سرايي مجرمان ما يا مغرضها نميتواند آگاهان به اين علم را از کشف حقيقت بازدارد.
مثلا در داستان يوسف - عليه السلام - و زليخا مي بينيم:
زليخا مي خواهد يوسف را از راه بدر کند اما يوسف قبول نمي کند زليخا طرح جرمي را مي ريزد درها را مي بندد و يوسف را وسوسه مي کند يوسف همچنان انکار مي نمايد زليخا مي خواهد او را مجبور کند اما يوسف به طرف در ميدود زليخا پشت سرش دويده دستش به پيراهن ميرسد و پيراهن يوسف پاره مي شود در اين لحظه در باز شده و بين دو لنگه در، شوهر زليخا با همراهان ظاهر مي گردد. حالت آشفته زليخا و يوسف نشان از جرمي دارد!
زليخا پيش دستي کرده و مي گويد:
?قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلاَّ أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ?. (سوره يوسف آيه25).
{سزاي کسيکه نسبت به زن تو اراده بدي داشته باشد چيست جز آنکه زنداني يا شکنجه شود!} بيبينيد زليخا چگونه دروغ مي گويد او جرم يوسف را ثابت نمي کند آنرا امري واضح و روشن تر از آفتاب جلوه ميدهد او مرحله بعدي، يعني چگونکي سزاي جرم يوسف را مطرح ميسازد.
ظاهرا در مقابل اين زن مکار، يوسف بازنده است، همه چيز به نفع زليخاست.
او زن است و معمولاً در اين گونه حوادث زن مظلوم است و قاضي خود نيز در اين قضيه ذينفع است، اگر زنش متهم شود آبروي او نيز ميريزد. در مقابل، يوسف موقعيت اجتماعي ممتازي ندارد زبان چرب و نرمي نيز ندارد بسادگي مي گويد: ?هِيَ رَاوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي?. «زليخا از من گناه مي خواست».
اما دخالت هوشمندانه يک همراه عزيز مصر که اتفاقاً ازخويشاوندان زليخا بود صحن را عوض کرد.
?وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ * وَإِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ * فَلَمَّا رَأى قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ?. (يوسف آيه 26تا 28).
وگواهي داد شاهدي از خويشاوندان زليخا که اگر پيراهن يوسف از جلو پاره شده باشد پس زليخا راست مي گويد و يوسف از دروغ گويان است اما اگر از پشت سر چاک باشد پس زليخا دروغ گو و يوسف راست گوست!
شوهر ديد پيراهن از پشت سر پاره شده (همه چيز را فهميد) و به زليخا گفت: اين گناه و مکر توست براستي که مکر شما زنان خيلي بزرگ است.
بدون شک زليخا تا آخر هم گناه خود را نپذيرفت اما دليل تراشي و بهانه سازي او، شوهر را قانع نکرد او شايد گفته بود که يک لحظه يوسف در کشمكش، تصادفا پشت به من کرد و پيراهنش پاره شد و از اين حرفهاي بي دليل که گفتنش آسان است! اما شوهر با هوش تر از اينها بود که ديگر گول بخورد دليل جرم، خيلي قوي بود. اين است فايده دانش جرم شناسي، هر چقدر هم يک طرف طرار و مکار و حيله گر باشد باز شاهد جرم رسوايش ميکند.
در اين کتاب با همين روش دعواي شيعه و سني مبني بر راست يا دروغ بودن غديرخم و جانشيني علي و شکسته شدن پهلوي فاطمه را به محک مي کشيم و بي اعتنا به جار وجنجال و دعوا و مکر طرفهاي دعوا به کمک علم جرم شناسي ثابت مي کنيم که حقيقت چيست و کي دروغ گوست. درست مثل پيراهن پاره يوسف که زبان چرب و نرم زليخا را از تاثير انداخت.
ماجرا چيست؟
اهل تشيع مي گويند: حضرت محمد (صلى الله عليه وسلم) در آخرين سال عمر با برکت خويش به سفر حج رفتند و در بازگشت، کاروان عظيم همراه خود را در محلي بنام غديرخم متوقف کردند و سپس در جمع آنها اعلان فرمودند که الله جل جلاله علي را بعد از من رهبر شما تعيين فرموده اند و علي جانشين من است.
اهل تشيع مي گويند: پس از اين اعلان مردم به علي تبريک گفتند.
به روايت اهل تشيع 70 روز بعد از اين حادثه، حضرت محمد (صلى الله عليه وسلم) دار فاني را وداع گفته و به جهان باقي شتافتند. و اصحاب او بلا فاصله حکم را تغيير دادند و علي را کنار زدند و ابوبکر را بر کرسي خلافت نشاندند، و به اين نيز بسنده نکردند و به خانه علي هجوم برده و در خانه را سوزانده و وارد خانه شدند و به گردن علي ريسمان انداختند و او را کشان کشان به مسجد بردند و در اين گيرو دار پهلوي فاطمه شکست و عمر يا غلام عمر فاطمه را که پشت در گير کرده بود با فشاردادن در له کرد تا آنجا که حضرت فاطمه سقط حمل نمود و جنين شيشماهه اش مرده به دنيا آمد!
به روايت اهل تشيع عمر و يارانش همچنان علي را کشان کشان به داخل مسجد بردند و هر چي سعي کردند علي دست مشت کرده خود را باز نکرد و به همين اکتفا کردند که دست علي به دست ابوبکر بخورد و بيعت انجام گيرد!
پس از اين واقعه بروايت شيعه حضرت علي 25 سال سکوت کرد تا مردم او را خليفه کردند. حالا شيعه چي ميخواهد؟ شيعه مي گويد: لازمه ايمان است که ما حق را از آن حضرت علي بدانيم و ابوبکر و عمر را غاصب به شمار آوريم و از آنها متنفر باشيم!
البته تمام خواست شيعه به اين خلاصه نمي شود. آنها ميگويند در پي آن، لازمه ايمان است که مسلمانان برداشت شيعه از اسلام را بپذيرند. عبادت و دعا، نماز و روزه، حج و جهاد، بر اساس فقه شيعي باشد. و از مردگان صالح حاجات خود را بخواهند و دور قبور آنها طواف کنند!
حالا بيبينيم طرف ديگر دعوا چه مي گويد؟
طرفداران عمر (سني ها) مي گويند: نه خير، اين داستان از پايه دروغ است. نه حضرت محمد (صلى الله عليه وسلم) در غدير خم علي را جانشين خود کرده نه کسي ايشان را مجبور به بيعت کرده نه به خانه فاطمه حمله شده نه پهلوي فاطمه شکسته است. همه اين حرفها دروغ بلکه سه روغ است! و داستاني خياليست پايه و اساس و ريشه ندارد!
حالا آيا به کمک دانش جرم شناسي مي توانيم حقيقت را در يابيم؟ جواب اين است که بدون شک و ترديد بله.
به مدد علم جرم شناسي مي توان دريافت که سني راست مي گويد يا شيعه!
نخست بيايم طرفهاي موثر در اين داستان را مشخص کنيم:
اول= الله جل جلاله که حضرت علي را منصوب کرد.
دوم= حضرت محمد (صلى الله عليه وسلم) که جانشيني حضرت علي اعلام کرد.
سوم= خود حضرت علي.
چهارم= دشمنان حضرت علي به گفته شيعه: (عمر و ابوبکر).
پنجم= عامه مردم يعني مهاجرين و انصار.
ششم= طرفداران علي يعني شيعه ها.
هفتم= طرفداران عمر يعني سني ها.
بعد بيايم به رفتار هر کدام بدقت نطر کنيم. اين ما را به کشف حقيقت رهمنون مي کند.
نقش الله جل جلاله در اين ماجرا اگر حکايت شيعه ها را قبول کنيم آنوقت حق داريم از نقش الله جل جلاله تعجب کنيم و مجبوريم اين سوال را مطرح کنيم که چرا رب العالمين در کلام خود، در قرآن، ذکر صريحي از اين مسئله مهم به ميان نياورده است. چرا از تقسيم ارث گرفته تا داستان اصحاب کهف، تا داستان تولد بچه حضرت زکريا، تا صدها موضوع ديگر موضوعي نيست که قرآن به آن نپرداخته باشد.
اما حرف به اين مهمي (جانشيني علي را ) حرفي که به گفته شيعه در طول و عرض اسلام تاثير دارد را ناديده گرفت و هيچ سخن صريحي در اين باره نيست؟ چرا الله امامي که تا کنون 1200 سال است حکومت مي کند (مهدي) و قرار است به گفته شيعه تا قيام قيامت حکومت کند را قابل نديده که يادي از او کند و نام او را ولو در يک آيه ذکر کند! نام و اسم ذوالقرنين و قصه اش دو صفحه قرآن را پر کرده! چرا از علي ذکري نيست؟
اين سوال را با دو طرف دعوا مطرح کنيم اين جوابها را مي شنويم.
سني مي گويد: نگفتيم، نگفتيم که اين داستان از اساس بي بنياد و دروغ است! اگر علي جانشين پيامبر ميبود حتماً در قرآن صريحاً ذکر ميشد!
شيعه مي گويد: اين درست که نام علي در قرآن ذکر نشده اما به آن اشاره شده و با تاويل مي توان فهميد که حد اقل منظور 140 آيه از قرآن علي است! و براي اين صراحتا ذکر نشده که ترس از آن بوده که مخالفان قبول نکنند و اسلام از بين برود!
سني مي گويد: چه حرفها!! در 100 آيه اشاره شده در يک آيه به صراحت نيامده؟! صراحت را که مردم قبول نکنند اشاره را چگونه قبول مي کنند!! چه حرفها!! ترس از کي بوده؟ چرا قرآن وقتي لات، عزي و منات را بد گفته از کسي نترسيده؟ چرا مشرکين و پدرانشان را وعده به جهنم داده از کسي نترسيده؟ چرا وقتي بر خلاف رواج مسلم عربان، زن پسر خوانده محمد (صلى الله عليه وسلم) را به عقد حضرت محمد در آورده از کسي نترسيده؟ چرا وقتي قبله را از بيت المقدس به کعبه تغيير داده، واهمه اي نداشته؟! چرا وقتي يهود و نصارا را باطل در باطل دانسته از کسي نترسيده؟ چرا وقتي که اعلان کرده مشرکين حق حج کردن را ندارند از کسي نهراسيد؟
چرا وقتي به عربان گفت پدران و مادران شما در جهنم هستند چونکه بر شرک مرده اند از کسي نترسيده؟
شيعه همچنان اصرار دارد که نه خير مسئله جانشيني علي مهم تر بوده و از عمر و ابوبکر ترسيده.
سني مي گويد: قرآن که ترسيده، شما چرا در آذان را روزي سه 3 بار با صداي بلند اعلان مي کنيد! چطور ممکن است که الله در قرآن ذکر نکند و بلال در آذان بگويد: أشهد أن علي ولي الله؟
شيعه مي گويد: اين آذان زمان رسول الله نيست ما بعد ها بخاطر تبرک نام علي را در آذان داخل کرديم!
سني مي گويد: پس در قرآن هم براي تبرک داخل کنيد تا اين آخرين رشته شما با اسلام پاره شود و خيال ما و خيال شما راحت شود و هر کدام راه خود را برويم.
سني ميگويد: در تاريخ يک مورد مشابه نيست که الله اراده اي کند ولي از مردم پنهان نمايد. الله که مصلحت ديده نگويد، پيامبر چرا مصلحت نديده و گفته؟!
خلاصه اين بگو ومگو پايان ندارد حالا شنونده خود قضاوت کند و اگر هنوز سر در گم است بخش بعدي را بخواند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر